ما سه ناموس به یک محافظ ناموس برای 4 ساعت نیازمندیم !!! / ژینا مدرس گرجی
یکی از دوستان چندروز پیش که هوا هم کمی تاریک شده بودبرای گرفتن یکی ازجزوه هایم با پسر بچه ای اومده بودخونه مون . جزوه رو نیازداشت . دم در دستش رو که دست های کوچولوی پسربچه ای رو گرفته بود نشونم دادو خندید . گفت : من بینی !
جریان رو تعریف کردکه چون عجله داشته و هواتاریک بوده اجازه ندادن که تنها بیادو برادرها و پدرش هم هنوز برنگشتن .آخرش مادرو خواهرهاش تصمیم می گیرن که پسرخواهرش رو که شایدفقط5 سالش هم باشد همراهش بفرستن بهرحال پسره و مرد !
واقعاً خنده دار بود. به این فکرمی کرده ام که چه طور از همین حالا از همین بچگی دارن این حس روبهش می دن !
حس اعتماد به نفس حس قوی بودن و این که همیشه به تو احتیاج هست
یاد یه جریان کوه رفتن خودم با خواهرهام افتادم .
پدرم برای کاری خارج از شهر بود و مادرم به دلیل کمردرد نمی تونست همراه ما باشد!ما هم بد جوری هوس
کوه رفتن داشتیم . من گفتم که مواظب شونم و فکر نمی کنم اتفاقی هم بیافته ( و مثل همیشه وای ازاین بگن ها و فکرها ). من و خواهرهام مشغول انتخاب از لیست فامیل های مذکر بودیم که مناسب کوه رفتن هم باشه ! هرکسی ، کسی رو پیشنهاد می داد . از پسر بچه ی 5 ساله تا پیرمرد . کسی نبود که شرایط مارو برای کوه رفتن داشته باشه .
مادرم هم شوخی میکرد و می خندید و می گفت من چطور سه تا ناموس رو تنها بفرستم کوه! آخر سر تصمیم گرفتیم که آگهی بدیم و بنویسم :
[ ما سه ناموس به یک محافظ ناموس برای 4 ساعت نیازمندیم !!!]
جامعه حمایت زنان
|