روزگارى شده مات و حيران كننده. ناظرم اين بى برنامگى و پر ادعايى را. از اين حول حليم و در ديگ افتادن. نمى گويم سوارى داشتيم و بى سوار شديم، نه، اما دشت ميدان تاخت و تاز اين آشفته بازاران پر مدعى را سخت بى سوار مى بينم.
سخنم با شما افرادى است كه هر يك به بهانة انجام كارى زير چندين نام جديد، قديم، شاخه و هزار بزك ديگر قرار مى گيريد و همگى با شعار مبارزه با استبداد از بيان سيستم بيست و شش ساله هراسناكيد.
اين دو سال كم نبودند لشكر پر طمطراق گسيل داشتن و از درون و برون سر بر آوردن گروه ها و دستجات: از حمايت از حقوق زندانيان سياسى بگير تا نخبگان توليد داخل زير عباى واژة ملى تا اتحاد هايى نا متحد چون جمهورى خواهان و متفقينى دسته كن مشروطه و جبهه ملى... حاصل چه شد؟ لوث شدن و گم شدن مفهوم مبارزه. مبارزه با كه؟ براى چه؟ به چه شيوه؟ هيچ پرسيديد؟ يا اينكه ذوق زده فلان تجمع و مهمانى با بهانة درگير شدن در سياست ، بى هيچ شناختى از توان و نيروى واقعى افراد و برنامه اى ، روزها را به شب آورديد...
اوج اين نمايش و تكثر شعار گونة نيرويش در همان فراخوان آذر ماه هشتاد و سه تان تبلور يافت! چه بگويم از تبلور، كه سوالى را روشن ننمود و راهى به درهم شكستن بيداد نگشود.
آقايان، خانمها، به جاى سردرگمى كمى به خود بياييد. دقيقه اى تمركز و لحظه اى ديدن اوضاع نه از درون معركه بلكه دور از هيجان و شوق غير حقيقى.
بگذاريد صحنة پيش چشمم را برايتان بكشم: روزى مى بينى فلان گروه تازه تاسيس كه ادعاى جمهورى خواهاى با جدايى دين از سياست مى داد بدون شناخت از كار و افرادش،شناور درگردابهاى محلى است كه خاستگاهشان جز بى برنامگى آشكار حاكم نيست. همان روز مى بينى گروهى كه مى گويند سابقة ما به چندين و چند دهه مى رسد و خواهان حكومتى دموكرات و سوسيال هستيم، بيانيه مى دهيد كه ما رفتيم با " اس. او. اس" درست شنيديد. اگر گوشتان اين واژه را نفهميد برويد و مدرنش كنيد كه چه نشسته ايد جنبشى است با چهار اسم، البته اين چهار تا را من خوانندة صفحات اخبار شنيده ام ممكن است تزايدى اسامى اش نيز در هر مرحله از ضرورت حضور متنوعتر نيز گردد. جنبش ايران فراد، جنبش اكس تى وى ، "آلاينس ايرانيان" و ... مطرح مى شوند.
از اين سمت جبهه ملى چند ده تكه يكباره با جلسه اى در تگزاس مدعى رهبرى جوانان جبهه ملى مى تراشد، و اين سمت و آن سمت اين بزرگان مى نشينند، بهتر بگويم، مى پرند، تا بيانيه پشت بيانيه دهند، آخرش كه چه؟ كه بله اين ما هستيم " اپوزيسيون" ايرانى. اى كاش به همين پسوند آخرى اش اعتقادكى داشتند و به همان " ايرانى" بودن به دور از شعار تعلقى نشان مى دادند...
از درد نمى گويم از اين همه بيراهه فريادم را بلند مى كنم. آقايان خانمها، مخالف مى دانيد كى است؟ آن كس است كه در داخل دايرة قدرت امكان توليدش نباشد. يعنى كلامش عملش از شناخت آن به بازوان زالو صفت سيستم است، و عليه آن. مى خواهد اين را برچيند. از استفاده از كلمات نا گذشته از صافى " دور از خشونت" نيز ابايى ندارد.
آقايان خانمها بيش از صد ها گروه و دستك درست كرده ايد، همگى نيز شعارى تكرارى مى دهيد دموكرات هستيد، آزادى ايران را مى خواهيد، و چتر حقوق بشر را بر آن نقاشى مى نماييد. دموكرات يعنى زبان حال گوياى مردم باشيد، آزادى براى ايران معنى ندارد اگر ايرانى خودش آزاده نگردد، آزادگى نيز نمونه مى خواهد تمرين مى خواهد و غذايى انديشه و ذهنى منتقد. حق بشر را اگرتاريخ سرزمينى كه مدعى آزادى آن هستيد را مى كنيد بخوانيد انقدر چپ و راست با كلمات فرنگى كه نمود نه غوره و نه مويز شدن را مى دهد به لوث كردنش نمى پرداختيد.
به جاى تزريق رسم نامطلوب قربانى پرور به ادعاى آگاهانه و رو كردن آشكار دست ظالميان بايست پرداخت، نه اينكه اگر جماعتى گفتند هموطنان بيست و پنج اسفند به مورد نقض حقوق بشر در ايران به آگاهى بيشتر افكار عمومى دست مى يابيم، بياييد چند خطى زحمت بكشيد و بگوييد ما حمايت مى كنيم، چون اين كمترين همراهى ما با قربانيان قتلهاست... آقايان شما كجا هستيد؟ براى چه وقتتان را صرف مى كنيد؟
قرباني، ارزانى خودتان، ملتى برش ظلم و بيداد رفته و مى رود، سياست سيستم حاكم، با يكرنگى كامل، به قتل و كشتار مشغول است و تحقير راى مردم. كمى چشمتان را بماليد، كمى طعم گزنده و عميق درد را بچشيد، نه وقت خود را تلف كنيد و وقتى نوشم نه اى نيشى نباشيد با يدك كشيدن و به گوش خارجى! كردن اينكه اپوزيسيون هستيم.
مخالف همان ملتى است كه بايست از محصولات ساخت داخل حكومت خود را رها كند، از آنطرف اين خارج نشينان ساحل نشين چه آگاهى از دست و پا زدن غريق دارد!
نه نمى خواهم بگويم : آه؛ دلم گرفته، نه، مى گويم اين وضعى است كه شما نيز مسوولش هستيد: عشقه هايى كه نهال راه جسته از ميان سنگلاخ را به وعده نشانده ايد.
بيست و هفت اسفند هزار و سيصد و هشتاد و سه