ماجرا این بود: در یکی از مناطق جنوب شهر، زنان محله برای رسیدن به خواسته شان که لوله کشی گاز به محل زندگی شان بود، اقدام به اعتراض کرده و اتوبان را بسته بودند. حرکت اعتراضی آنها با واکنش شدید نیروهای امنیتی مواجه شده و مدت ها آن منطقه تحت کنترل بود. تا سرانجام پس از مدتی انتظار آنها با حضور چند تن از نماینده گان مجلس در محل و پذیرش خواسته ی آنها خاتمه یافته بود. این حرکت اما موجب همبستگی بین زنان محله و نشست های منظم آنها شده، و در جمع شان ضرورت داشتن امکانات ورزشی / فرهنگی به ویژه برای کودکان و نوجوانان، مطرح شده بود. در ارتباط با این مساله یکی از دوستان بسیار نزدیک ام به من گفت که صبیه اگرچه نه در آن منطقه اما در یکی دیگر از مناطق جنوب شهر مشغول به کار است و احتمال دارد که از امکانات عمومی در آن مناطق مطلع باشد. اما با طرح تشکیل کتابخانه ی سیار، به عنوان یک امکان مستقل که خود افراد در محله بتوانند بر آن نظارت و کنترل داشته باشند، مساله تماس با او منتفی شد. هیچ گونه اطلاعی از او نداشتم تا اینکه خبر قتل اش را شنیدم.
صبیه فقرآشنا بود و علیه فقر، دردآشنا بود و علیه درد، عشق ش به زندگی و مبارزه علیه ستم جنسی و استثمار به گونه ای بود که فضای خفقان و سرکوب در آن روزها مانع حرکت ش نشده بود. آن شور و عشق اما در 14 اردیبهشت سال 76 با ضربات چاقو به خون گرایید. قاتل که بود؟ و به چه جرمی صبیه به قتل رسید؟ مدتی پس از وقوع قتل از یکی از رفقایم که عضو کانون نویسندگان بود شنیدم که صبیه کشته شده است. شوکه شده بودم، حیرت زده پرسیدم چگونه و چرا؟ گفت توسط "همسرش"، چگینی.
شناخت من از آقای چگینی محدود به مقاله ای بود که وی در زمینه ی مسایل کارگری در مجله ی آدینه به چاپ رسانده بود. مدتی بعد از ماجرا از دوستان دیگری که با آنها روابط بسیار نزدیک داشتند و در یک محفل کار می کردند ماجرای قتل صبیه را با جزییات بیشتری در مورد آقای چگینی شنیدم. آنها همگی معتقد بودند که قتل توسط ایشان و بنا به دلایل "اخلاقی" و "ناموسی" به وقوع پیوسته است. گفته شد که روز وقوع قتل آقای چگینی پسر 6 ساله ش را به منزل یکی از دوستان ش برده و با وجود این که خود صاحبخانه – دوستان آقای چگینی و صبیه – در منزل نبوده اند، او بچه را نزد دختر کوچک صاحبخانه که او هم در همان سن و سال بوده است می گذارد و می گریزد.
اگرچه چگونه گی ماجرا و پاسخ سوالات در آن مقطع برای بسیاری، به ویژه دوستان نزدیک ایشان و صبیه که در یک محفل بودند، بسیار روشن بود، اما ماجرا مسکوت گذاشته شد تا در پس فراموشی از خاطره زدوده شود. تا این که سرانجام ضرورت علنی شدن مساله توسط جمعی مطرح شد و تعدادی از فعالان فمنیست ایران که در جریان ماجرا بوده و صبیه و آقای چگینی را می شناختند اطلاعیه ای در رابطه با قتل صبیه در سایت ایران – زنان – جهان منتشر کردند و این گونه بود که سکوت شکسته شد:
آن سکوت سنگین، اما توسط مجموعه و گرایشی از جنبش فمنیستی ایران شکست که علاوه بر مبارزه علیه سکسیسم درهم تنیده با سیستم سرمایه و راسیسم هیچ گونه مرزی بین حوزه ی خصوصی، یعنی خانه، و حوزه ی عمومی، یعنی جامعه، قایل نبوده و نیست و تکیه بر اصلی ترین سیاست فمنیستی که می گوید هیچ چیزی خصوصی نیست، دارد. گرایشی که انسان و حفظ حرمت او برای ش محور و اصل همه چیز است. گرایشی که با افشا، طرد و مبارزه علیه سرکوب گران، منطق سرکوب را به چالش می طلبد و در چارچوب چنین مبارزه ای است که نه تنها هیچ مصلحتی را نمی پذیرد و سکوت نمی کند که سکوت را می شکند، در واقع از طرح کلیشه ای و شعارگونه مسایل در سطح نظر و به شکل عام به عرصه ی عمل وارد شده و به طرح و بررسی مسایل خاص به شکل مشخص می پردازد. چرا که مداخله برای تغییر بنیادین نظام و نه تعدیل و یا تغییر در شکل اعتقاد دارد. سلاح واقعی ش نقد رادیکال مسایل، یعنی نقد بنیادین و ریشه ای است. دست به ریشه ها می برد. این جاست که برای اش هیچ گونه تفاوتی بین خشونت ساختاری و سازمان یافته ی دولتی که بر پایه ی حذف دیگری، یعنی نگاه و اندیشه ای که آزادانه فکر می کند و آزادانه عمل می کند، با خشونت خانگی که بر مبنای همان منطق حذف دیگری انجام می شود و خشونتی که علیه جوامع دیگر در قالب جنگ واشغال رخ می دهد، وجود ندارد. از این منظر تفاوتی بین قتل های زنجیره ای و کشتار زندانیان سیاسی توسط دولت حاکم و قتل هایی که در چاردیواری خانه صورت می گیرد و نیز اشغال عراق و نابودی فلوجه و جنگ افغانستان نیست. به دلیل این که همه ی این خشونت ها از یک منطق و انگیزه نشات گرفته و پی آمدها و حاصل کار یکی است.
منطق، همان سرکوب فرودستان توسط صاحبان قدرت و سلطه است. منطقی که اعمال هر گونه خشونتی را، حتی گرفتن حق حیات انسانی که از اولیه ترین آزادی های فردی است، برای کنترل و اعمال سلطه مجاز می داند. چرا که خشونت به عنوان ابزار کنترل اجتماعی از ضروریات اجتناب ناپذیر جهت حفظ، بقا و تحکیم قدرت است. بنابراین، روشن است که موضوع بحث، بررسی و نقش خشونت خانگی در ابقا، تحکیم و نهادینه کردن خشونت به عنوان ابزار کنترل اجتماعی ست که در واقع مبنای توجیه خشونت دولتی ی سازمان یافته و فراتر از آن خشونت علیه جوامع دیگر است. این جاست که نقش و منافع سرمایه در القا و بازتولید سکسیسم روشن می شود.
بنابراین، بسیار روشن است و شاید نیازی به توضیح ندارد که مساله ی اصلی "قاتلان" یا "متهمین به قتل"، چون چگینی و چگینی ها یا امامی و امامی ها، نبوده و نیستند، بلکه آن بینش و تفکر سرکوب گرانه ای است که آنها به عنوان عاملان اجرایی با اتکای بر آن خود را مجاز به چنین اقدامات ضدانسانی می دانند. نقش قاتلان اما در بررسی و کالبدشکافی ماجرا و روشن شدن مساله به عنوان نمونه هایی مشخص از کارکرد آن اندیشه و تفکر حذف گرا اهمیت دارد.
این را هم بگویم که اساسا برای من در نقد چنین رخدادهایی که اولین نبوده و تا از بین رفتن سیستم سرمایه داری آغشته به سکسیسم و راسیسم آخرین هم نخواهد بود، نقش فرد در بستریک نظر و اندیشه مهم خواهد بود و در واقع محور نیست. چرا که آن گاه که فرد محور قرار می گیرد به ریشه ها پرداخته نشده و سیستم فکری و ساختارها دست نخورده در جای خود باقی خواهد ماند و گاه در این شیوه ی برخورد از همان ابزار حذف در قالب ترور شخصیت، آگاهانه یا ناآگاهانه، استفاده خواهد شد.
برای من مهم نقد نگرشی است که در چارچوب آن چنین رخدادهایی بسیار طبیعی است. بررسی و علنی شدن قتل صبیه، به عنوان یکی از شدیدترین اشکال خشونت خانگی، از این منظر بسیار اهمیت دارد. بر اساس اطلاعیه ی منتشر شده توسط تعدادی از فعالان فمنیست ایران که من به تعهدشان نسبت به سیاست های فمنیستی اعتماد کامل دارم و نیز با استناد به پاسخ آقای چگینی، قتل صبیه در چارچوب خشونت خانگی و از نوع قتل "ناموسی" بوده است.
صبیه از فعالان فمنیست بود و متهم به قتل خود را متعلق به "جامعه ی روشنفکری" و "مدافع حقوق کارگران و زنان" می دانسته یا می داند. پس قتل در دایره ی خودی اتفاق افتاده است. به نگاه من اما این خود – خودی بودن – بر اهمیت طرح و علنی کردن قتل و برخورد به آن صد چندان می افزاید. چرا که من معتقد به پاک سازی حیاط خلوت خودی اگر نه مقدم تر و پیش تر، دست کم به موازات حیاط دیگران بوده و به هیچ وجه سیاست پنهان سازی در مواردی که مربوط به حق حیات و حفظ حرمت انسان هاست نداشته و ندارم، به هر دلیل و توجیهی که باشد. در چارچوب این منطق سکوت شکسته شد.
آقای چگینی در جوابیه ی خود اشاره کرده است که "8" سال به اتهام قتل، طرد و منزوی شده است وجالب آن که می گوید نه برای دفاع از خود بل برای دفاع از دیگران، بر خود واجب دانسته که پاسخ دهد. باید گفت که این خود از اولین پیامدهای مثبت شکسته شدن این سکوت است. چرا که پیش از این ایشان خود را ملزم و یا موظف به پاسخی مدلل نمی دانسته است چرا که خود اعتراف می کند: "هیچ گاه برای کسی این گونه توضیح ندادم هر وقت کسی از من پرسیده فقط [ تاکید از من است] به این اکتفا کردم که عزیز، من همسرم را نکشتم و اگر دلیل می خواست می گفتم نه دلیلی دارم نه شاهدی حالا فرض کن من کشتم و رابطه ات را بر اساس این فرض تعیین کن و چه بسیار دوستانی را که در این سال ها از دست دادم". "...باید به صراحت بگویم اکثر کسانی که این خبر و توضیح مرا شنیده اند، مرا قاتل فرض کرده و با من قطع رابطه کرده، ... مرا منزوی ساخته اند [و] ... فعلا به رای وجدان بیدار خود به انزوا و قطع رابطه با من اکتفا کرده اند".
در این جملات چند نکته بسیار مهم و قابل توجه است. نخست آن که قاتل بودن ایشان از نظر "دوستان"ش که تعدادشان نیز بسیار بوده، محرز است! اما از آن جا که دوستان آقای چگینی دادگاه صالحه ای نمی شناختند، به قطع رابطه با او اکتفا کرده اند. دوم آن که برخورد آقای چگینی و دوستان او به مساله ی قتل، برخوردی شخصی / فردی است، در واقع در چارچوب مناسبات و روابط درونی و به نوعی خانوادگی حل و فصل شده است و اساسا مساله ای خصوصی تلقی گشته است. سوم آن که آقای چگینی که این همه در مقابل دیگران، منظور دوستان و جامعه ی روشنفکری، احساس مسوولیت کرده است - البته آن "جامعه ی روشنفکری" ای که او خود را به آن متعلق می داند و یا افرادی چون او در آن موجودند نه تنها جامعه ی روشنفکری نیست که از بنیان می باید برچیده شود - و برای دفاع از آن خود را ملزم به پاسخ دانسته، چگونه است که "8 سال" در رابطه با قتل "همسر"ش که با او سال ها زندگی مشترک داشته و دارای دو فرزند است، این چنین سکوت کرده و حتی خواهان پیگیری ماجرا، حتی بعد از فرار به دلیل "ترس و وحشت" خود و رسیدن به منطقه ای امن نشده است!؟ به ویژه آن که به طور غیرمستقیم و زیرکانه با اتکا به گفته ی یکی از دوستان ش به قتل جنبه ی سیاسی داده است، که اگر چنین بوده است چرا علیه این قتل سیاسی در سطح جامعه، مساله پیگیری و افشا نشده است!؟ افزون برآن، چنان که خود گفته است از تعداد و محل ضربات چاقو و نیز محل جسد به خوبی مطلع بوده و در واقع جزییات بسیاری را می داند و امکان پی گیری قتل را به عنوان شاکی خصوصی داشته است.
در این جا لازم است نکاتی در رابطه با سکوت دوستان آقای چگینی و پی آمدهای آن سکوت داشته باشم. نخست آن که سکوت آنان با توجه به این که اتهام به قتل ایشان به اندازه ای برای شان محرز بوده است که با او قطع رابطه کرده اند، دست کم بسترساز تکرار وقوع جرم است، زیرا فردی که به فجیع ترین شکلی اقدام به عملی ضدانسانی یعنی کشتن شریک زندگی ش و مادر فرزندانش می کند پتانسیل ارتکاب به خشونت به همان شکل و یا دیگر اشکال را داشته و دارد. دوم آن که سکوت آنان که با استناد به پاسخ متهم به قتل در مجموعه ی جامعه روشنفکری جای دارد به معنای نادیده گرفتن حق دموکراتیک جامعه به ویژه کل جامعه ی روشنفکری از مسایلی که در درون آن به وقوع می پیوندند، است. عدم اطلاع از چنین جنایتی و چگونگی به وقوع پیوستن آن کمترین پی آمدش آن است که متهم به قتل همچنان بتواند در پس ماسک "مدافع حقوق کارگران و زنان" خود را پنهان ساخته و بدین گونه حاشیه ی امنی برای خود به وجود آورد. و از سویی دیگر عدم برخورد به این مساله و نادیده گرفتن و سکوت در برابر آن که به معنای تایید آن هم می تواند تلقی شود موجب بی اعتمادی بسیار وسیع و گسترده ای از یک سو در جنبش فمنیستی و به ویژه در آن بخشی که در جریان ماجرا بوده، شده اند و از سوی دیگر ضمن شکاف و پراکندگی در جنبش، مانعی در راستای ایجاد همبستگی لازم و ضروری بین جنبش های اجتماعی به ویژه جنبش زنان و کارگری خواهد شد.
آیا چنین سکوتی که به احتمال قوی بر مبنای محرمانه بودن "اسرار خودی" انجام شده است شباهت با نگرشی ندارد که در جریان قتل های زنجیره ای بر مبنای منطق "خودی / غیرخودی" بسیاری از مسایل و جزییات مربوط به آمران و عوامل اجرایی قتل های زنجیره ای را سانسور و پنهان کردند تا آن جا که بخش وسیعی از رسانه هایی که به اطلاع رسانی ماجرای قتل ها پرداخته، و شیوه ی جدید سرکوب نظام حکومتی را در برخورد به مخالفان خود افشا کردند، تعطیل کرده، و به دادگاه ها کشاندند. سکوت و پنهان سازی ماجرا، نه تنها حق آگاه شدن و برخورد با مساله ی قتل به وقوع پیوسته را به ویژه از فعالان سیاسی – اجتماعی گرفته است – منظور نه بخشی از مجموعه ای که نه تنها با چنین شیوه و تفکری مخالف بوده که تردیدی در افشا، طرد و بررسی آن در سطح وسیع تر نخواهند داشت – که بیشتر حضور متهم به قتل را نیز فراهم کرده است.
اما، چنان که گفتم، جنبش فمنیستی هیچ چیزی را خصوصی نمی داند و در سیستم سرمایه داری مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی همه ی پدیده های سیاسی / اجتماعی / فرهنگی / خانوادگی را بر اساس منافع زنان ارزیابی و تحلیل می کند، و این در واقع از سیاست های اصولی فمینیسم است. فمینیست ها هیچ مرزی بین خانه و جامعه قایل نبوده و همه ی رخدادهای درون آن را د رچارچوب سیاست های فمینیستی ارزیابی می کنند. در واقع بخش رادیکال جنبش فمینیستی معتقد به ارتباط کاملا تعاملی بین خانه و جامعه بوده و روابط درون خانه را بازتاب مناسبات درونی جامعه و بالعکس می داند. به همین دلیل، مساله ی خشونت خانگی بسیار اهمیت داشته و دارد. از این نظر، پرسش ها یا نکات مطرح شده اساسا در چارچوب بررسی حقوقی، دست کم برای من نیست. چرا که بررسی حقوقی آن نیاز به یک سیستم قضایی دموکراتیک تهی از افکار سکسیستی دارد. سیستمی که از کاربرد کلیه اشکال خشونت و مجازات برای کنترل اجتماعی و اعمال سلطه مبرا و نیز مجهز به بازپروری و اصلاح افراد باشد. بنابراین مساله بیشتر از بعد اجتماعی و پی آمدهای آن، در ابقا، تحکیم و بازتولید سکسیسم در چارچوب سیستم سرمایه داری مطرح است.
به طور کلی یکی از مداخلات بسیار مثبت جنبش فمینیستی معاصر در سطح جهان و نیز جنبش فمنیستی ایران، به ویژه در سال های اخیر، مطرح کردن خشونت خانگی و اهمیت آن به عنوان بازتابی از افکار سکسیستی و سلسله مراتب جنسیتی اعمال شده بر زنان در ساختار سرمایه داری آغشته به نژادپرستی است. در واقع خشونت بر مبنای این اندیشه به کار گرفته می شود که فرد صاحب قدرت و سلطه، مجاز به کاربرد همه ی اشکال خشونت برای کنترل و ایجاد نظم دلخواه خود است که در خانه رییس خانواده، صاحب قدرت است.
اما، خشونت خانگی که با انواع توجیهات از قبیل خصوصی / خانوادگی بودن آن یا این که نسبت به خشونت های درون جامعه و خشونت توسط قدرت حاکم ملایم تر است و یا این که تعداد قربانیان خشونت های خانگی کمتر است – که در واقعیت بنا به آمار موجود چنین نیست – مورد اعتراض واقع نشده و به آن پرداخته نمی شود! عدم طرح آن، اما این پی آمد بسیار خطرناک را دارد که خشونت به عنوان ابزار کنترل، نه تنها در سطح جامعه بلکه در سطح جهان قابل پذیرش شده و بازتولید و نهادینه می شود.
با این منطق ساده که همان گونه که برای ایجاد نظم و کنترل، والدین یا رییس خانواده، ناگزیر به کاربرد خشونت هستند، اقدام به خشونت توسط دولت و صاحبان قدرت تحت عنوان سیستم تنبیهات و مجازات، و نیز در سطح جهان توسط قدرت برتر برای ایجاد نظم و امنیت جهانی به اشکال متفاوت و عموما به شکل جنگ، طبیعی و سپس قابل پذیرش خواهد شد. به همین دلیل، من همان گونه که قبلا، چه در بحث خشونت علیه زنان و چه در بحث خشونت علیه کودکان، تاکید کردم، معتقدم مبارزه علیه همه ی اشکال خشونت خانگی باید به مرکز مبارزات جنبش آزادی خواهانه و جنبش فمنیستی انتقال یابد. همین جا بگویم که منظور از خشونت خانگی، فقط خشونت مردان علیه زنان نیست بلکه کلیه ی اشکال کنترل توام با فشار را که توسط افراد دارای قدرت در محدوده ی خانه بکار گرفته می شود را در بر می گیرد؛ که می توان از خشونت والدین نسبت به کودکان و خشونت درون همجنس گرایان نام برد. اگر چه به دلیل وجود ستم جنسی خشونت بیشتر توسط مردان بکار گرفته می شود. از این رو بررسی و طرح خشونت خانگی در راستای دستیابی به راه کارهایی برای پایان دادن به خشونت سلطه گران به طور عام از اولیه ترین وظایف مهم و ضروری جنبش رادیکال و جنبش فمنیستی است. اکنون برای روشن شدن همسانی منطق، انگیزه و پی آمدهای حاصل از کاربرد خشونت توسط صاحبان قدرت که جهت اعمال سلطه اعمال می شود نمونه هایی را یادآور گشته تا حلقه ی ارتباط بین خشونت خانگی – خشونت ساختاری / دولتی و خشونت علیه جوامع دیگر، در قالب میلیتاریسم سرمایه ی جهانی روشن تر شود.
خشونت علیه جوامع دیگر: بی آن که قصد تحلیل و بررسی از حرکت سرمایه ی جهانی به ویژه در دورانی که با بحران مواجه می شود، باشد در بسیاری اوقات جنگ، تجاوز و اشغال دیگر مناطق همواره مورد استفاده ی نظام سرمایه برای حفظ منافع سیاسی / اقتصادی / نظامی و در واقع جهت اعمال سلطه و هژمونی برای ایجاد نظم جهانی مورد دلخواه ش قرار گرفته است. برای روشن شدن مطلب کافی است تاریخ را ورق بزنیم. البته در دوره های متفاوت توجیه برای اشغال و تجاوز متفاوت بوده است. این توجیه امروز تحت عنوان "دموکراسی" و "مبارزه با تروریسم" و "آزادی زنان" انجام می شود که جنگ علیه افغانستان و عراق، نمونه های بسیار اخیر آن است. اشغال و جنگی که اگر چه مردم در آن هیچ گونه نقشی در تصمیم گیری نداشته اما، ناگزیر به پرداخت بهای سنگین ناشی از خشونت جنایت کارانه ی تجاوزگران بین المللی می باشند. در این خشونت های خانمان سوز همواره زنان و کودکان بیشترین آسیب ها را متحمل می شوند و این همه جنایت برای اعمال سلطه و قدرت و حفظ هژمونی در سطح جهانی است. ضرورت شعله ور ساختن جنگ برای داشتن هژمونی برتر تا آن جا پیش می رود که بسیار کسانی که در دایره ی "خودی" بودند اکنون به همان دلایل "غیرخودی" گشته، و نیاز به سرکوب و حذف آنان است – روشن است که سرکوب غیرخودی های امروزی هرگز نمی تواند و نباید دلیلی بر توجیه ماهیت سرکوبگرانی که تا دیروز در چارچوب "خودی"ها بودند، باشد – و امروز شاهد آنیم که چگونه جنایتکاران سرمایه جهانی بی توجه به تمامی ی دست آوردهای بشری به نام "مبارزه با تروریسم" جنگ خانه به خانه را در عراق آغاز کرده و به کشتن هزاران هزار انسان بی گناه مشغولند، در حالی که هنوز بر طبل حقوق بشری نیز مدام می کوبند. اما همه ی این جنایات که در چارچوب منطق هژمونی برتر ضرورتی اجتناب ناپذیر است، افکار عمومی را با این منطق متقاعد می سازند که در پاره ای شرایط و برخی موقعیت های ضروری – مثل کنترل در چاردیواری خانه – خشونت لازم و اجتناب ناپذیر است.
خشونت سازمان یافته ی دولتی: از آن جایی که در هفته ی قتل های زنجیره ای قرار داریم، به قتل زنده یادان محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به عنوان نمونه ای از خشونت دولتی اشاره می کنم. دو نویسنده ی آزاداندیشی که خفقان حاکم بر جامعه و در سانسور بودن قلم را به خوبی حس می کردند و اسیر فضای هیجان آلود و تب و تابی که در پی "اصلاحات" به رهبری بخشی از نظام حاکم به وجود آمده و دل از بسیاری برده بود – تا آن جا که حتی عده ای مفتخر به مزین شدن انگشت سبابه شان به مهر انتخابات نیز بودند – نشده بودند، و اعتقادی به اجازه گرفتن برای آزاد اندیشیدن و آزاد قلم زدن نداشتند و به همین دلیل با ثبت کانون نویسندگان و پذیرش اساسنامه های مشعشع مخالف بودند، که به تغییر می اندیشیدند و نه به تعدیل، نتیجه آن که نه ی آنان به صاحبان قدرت و سلطه که در تلاش بودند تا مهر خود را بر کانون نویسندگان نیز حک کنند، کافی بود که ربوده شوند و به فجیع ترین شکلی از اشکال خشونت به قتل برسند و جسدهای شان در زیر پل و بیابان رها شود.
نظام حاکم که در دوره ی جدید حکومت ش، یعنی دهه ی هفتاد به این شیوه ی سرکوب روی آورده بود، زحمت دادگاه های فرمایشی را هم دیگر بر خود لازم نمی دانست تا در دور جدید، یعنی چرخش به سوی سیاست های نئولیبرالی و پذیرش پیش شرط های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، احیانا ناگزیر به پرسش و پاسخ در ارتباط با نقض حقوق بشر حتی به شکل صوری آن بشود. منطق سرکوب بر بنیان حذف دیگری، شیوه کاربرد شدیدترین شکل خشونت یعنی قتل، حاصل کار: ستانده شدن حق حیات از انسان های آزاداندیش؛ جرم: نیاندیشیدن و عمل نکردن در چارچوب منطق و سیستم صاحبان قدرت و سلطه؛ هدف: ایجاد رعب و وحشت و شکاف در خود نهاد کانون نویسندگان و نیز جامعه، در جهت حفظ و بقای کل نظام.
خشونت خانگی: لازم است ابتدا بر نکته ای اشاره و تاکید کنم و آن این که فقط قتل در چاردیواری خانه نیست که باید به عنوان خشونت خانگی مورد توجه قرار گرفته و مطرح شود، بلکه همه ی اشکال خشونت از قبیل خشونت های عاطفی / روانی / جسمی که موجب آسیب به فرد شده و گاه نیز منجر به سلب حق حیات انسانی اگر چه نه به شکل مستقیم، بکه به شکل غیرمستقیم از جمله خودکشی ها و خودسوزی ها می شود نیز باید مطرح و افشا شود. به ویژه اگر در "دایره خودی"، یعنی جامعه ی روشنفکری و به طور مشخص چپ، رخ دهد. چرا که خودسوزی ها و خودکشی ها نیز نتیجه ی فضای خشونت بار مناسبات درون خانه است. نمونه آن زنی که خود از فعالان سیاسی زمان شاه بوده و بر اثر مناسبات نابسامان و خشونت های عاطفی / روانی در نهمین ماه حاملگی خود، اقدام به خودسوزی کرد. و یا آن نمونه ی دیگر که در پی توهین / تحقیر، بی توجهی و تنها گذاشته شدن در خانه در اولین شب سال نو خودکشی کرد.
اما قتل، شدیدترین شکل خشونت خانگی است، که بی تردید باید افشا شود. چرا که همان گونه که گفتم، اکنون تاکید می کنم که مناسبات درون خانه بهترین سنگ محک آزاداندیشی و انسان محوری افراد، به ویژه روشنفکران و به طور مشخص روشنفکران چپ است که با توجه به رسوبات فرهنگ واپس گرا عموما و بیشتر شامل مردان می شود، اما با آنان محدود نمی گردد. زیرا اعمال خشونت توسط زنان نیز صورت می پذیرد، و این که مردان ذاتا خشن متولد نمی شوند بلکه در مناسبات اجتماعی این گونه پرورش می یابند. باید منطق سکسیسم را که در شرایط فعلی به بدترین و واپس گرایانه ترین شکل در منطق جمهوری اسلامی تبارز یافته است، از پستوی ذهن جامعه روشنفکری و به طور مشخص جنبش چپ بیرون کشید. اگر با خود صادق باشیم، آن گاه درخواهیم یافت که تا چه عمقی این منطق و رسوبات فرهنگ واپس گرای پدرسالارانه (و در واقع فرهنگ جمهوری اسلامی) در اذهان ما لانه گزیده است. آیا به راستی ما از جمله آن افرادی نخواهیم بود که سنگ به "زانیه"، دستکم در اندیشه و ذهن، می زنند، قتل صبیه و سکوت در مورد آن و واکنش هایی که نسبت به سکوت شکنی صرف نظر از توجیهات گوناگونی که خواهد شد، بهترین نمونه ی قابل بررسی و صحت مدعاست.
در اطلاعیه منتشره توسط فعالان فمنیست ایران، قتل صبیه از نوع قتل های ناموسی دانسته شده که آقای چگینی در پاسخ خود نه تنها آن را انکار نکرده بلکه به داشتن اختلاف با صبیه نیز اذعان نموده است. بی آن که وارد تحلیل جایگاه "خانواده مقدس" و مناسبات درون آن به عنوان مدل در سیستم سرمایه داری و پایه و اساس سیستم حکومت فعلی در ایران بشوم، بر یک نکته می باید تاکید کنم و آن این که اساسا مناسبات برابر و مبتنی بر عشق می باید جای خود را با ریاکاری و روابط نابرابر و ناخواسته ی مبتنی بر فرادستی / فرودستی که در آن رییس خانواده حق تملک دارد، بدهد. چرا که چنین مناسباتی پایه و منشا خشونت و نیز پایه حق تملک و قیم بودن مردم نیز هست.
در چارچوب چنین مناسباتی که فرد دارای سلطه، خود را مایملک و صاحب جسم و جان شریک زندگی خود می داند. به خود اجازه می دهد تا به هر وسیله ی ممکن او را کنترل کرده و در صورت تخطی از نظم و خواسته های ش، یعنی همان نقش های جنسیتی خواسته شده از زن که در نظام سرمایه داری: "مادر فداکار"، "همسر مطیع و کدبانو" و "معشوقه خوب" است، در پی حذف او برآید. در قتل صبیه نیز متهم به قتل چنین کرده است. که در مقایسه با قتل نویسندگان، از همان منطق و اندیشه پیروی کرده است: یعنی حذف دیگری و سرکوب فرودست. پی آمد چنین قتل هایی در سطح جامعه ایجاد ترس و وحشت است که به خود کنترل کردن و خودسانسوری انجامیده و در نهایت به دست یابی فرد به خودآگاهی و داشتن هویت مستقل از نقش های جنسیتی خواسته شده از سوی سیستم سرمایه داری مردسالارانه آسیب می زند. به ویژه در جامعه ی به شدت اخلاق گرا، اطاعت و تمکین را به عنوان یک فضیلت و هنجار اخلاقی ترویج می کند.
با وجود مشابهت در هدف، انگیزه و شکل خشونت، اما تفاوت بسیار بزرگی در واکنش نسبت به این دو قتل، به ویژه توسط جامعه روشنفکری، وجود دارد. در حالی که بیشترین اعتراضات اگر چه به درستی و کاملا لازم و ضروری نسبت به قتل های سیاسی انجام شده توسط دولت حاکم شکل می گیرد، اما قتل صبیه مسکوت گذاشته شده و پنهان سازی می شود تا زیر غبار فراموشی از اذهان زدوده شود. به راستی چرا؟ چه تفاوتی بین این دو قتل وجود دارد؟
جان باختگان همه در زمره آزاداندیشان مبارزی بودند که به قصد تغییر در جامعه، اما در حوزه های متفاوت مداخله کردند، جان شیفته گانی پر شور و شعور. اما تنها تفاوت در موقعیت قاتلان و متهم به قتل است. به راستی آیا دوستان و آن "جامعه ی روشنفکری" که آقای چگینی از آن نام می برد، صبیه را که از فعالان جنبش فمنیستی و نیز معتقد به پیوند و همبستگی میان جنبش های اجتماعی، به ویژه جنبش کارگری با جنبش زنان بوده است را، همراه و هم فکر خود نمی دانسته و نمی دانند، چرا از او حتی نامی به اشاره در همه ی این سال ها نشده و نمی شود؟ آیا او که با داشتن حداقل شرایط زیستی و در واقع دست به گریبان بودن با فقر علیه فقر شوریده بود و رهایی را در دگرگونی ریشه ای می جست، متعلق به جنبش نبود؟ اگرچه به راستی و بی تردید او به آن "جامعه ی روشنفکری" که این چنین در مقابل قتل او سکوت کرد، متعلق نبوده و نیست – این خود بیانگر استفاده ی ابزاری از افراد در چنین ساختارهای تشکیلاتی، نیز می باشد که بحث آن را به فرصت دیگر وامی گذارم. اشاره به صبیه و یاد او اما مسائلی را در پی داشته و دارد که آن مسائل علت اصلی سکوتی چنین سنگین است، متهم به قتل در میان "خودی"هاست. یاد صبیه، یادآور متهم به قتل و نشانی از ردپای او در "دایره خودی" است.
چرا که درجه ی اتهام به قتل آقای چگینی به اندازه ای برای دوستانش روشن و محرز بوده است که بنا به گفته ی ایشان، آنها روابط خود را با او قطع کرده اند. اگر مساله ی خودی/غیرخودی و این که قتل در مناسبات خانوادگی رخ داده است، علت قطع رابطه و سکوت نیست و مساله ی دیگر مطرح بوده و یا هست، خود بگویند. شاید سکوت بخشی به دلیل آن بوده و هست که طرح و افشای قتل مورد سواستفاده ی "غیرخودی" ها قرار خواهد گرفت و ابزاری برای تضعیف جامعه ی روشنفکری.
این استدلال اما چنان که آمد خاطرات روزهای افشا و پیگیری قتل های زنجیره ای و برخورد نظام حکومتی در مقابل خواسته ی شفاف سازی مردم و نیز روشن شدن نقش آمران، توسط خانواده های جان باختگان را به یاد می آورد. به هر رو در واقع همه ی این توجیهات برشمرده برای آن است که به خودعریان شده ی واقعی در آینه نگاه نشود. آیا همین اندیشه نبود که در مقطع بهمن 1357 در مقابل یورش ارتجاع به آزادی های دموکراتیک، به ویژه مساله ی حجاب، با توجیه تضعیف "انقلاب" و "خرده بورژوازی انقلابی" و نیز فرعی بودن ستم جنسی مماشات کرد؟! اکنون اما اگر چه رفع ستم جنسی زینت بخش انواع و اقسام منشورها و پلاتفرم ها است اما، در عرصه عمل یعنی برخورد به مسایلی این گونه و نیز مناسبات درون خانه که معیار سنجش واقعی پای بندی به آن است نه تنها نشانی از آن شعارها نیست، که همان منطق سنتی ی گذشته ی حاکم است.
بی تردید باید گفت به هیچ وجه زندان، شکنجه، اعدام، استبداد، سلطه و قدرت از بین نخواهد رفت و آزادی هرگز نهادینه نخواهد شد مگر آن که مدعیان برپایی جامعه ای آزاد خود در مناسبات شان بدان پایبند بوده و عمل کنند. چرا که بین فرد و جامعه رابطه ای تعاملی وجود داشته و نقش آگاهی و انسان آگاه در ایجاد الگوسازی بسیار مهم است. همچنین باید گفت که افشای این گونه مسایل نیست که مورد سواستفاده قرار می گیرد بلکه پنهان سازی و سکوت، همواره دست آویز وارونه جلوه دادن جوهر اندیشه ی جنبش روشنفکری انسان محور، توسط انواع گوناگون ارتجاع بوده و هست. چرا که جنبش روشنفکری ی انسان محور که مخالف و معترض به همه ی اشکال ستم طبقاتی، جنسی، نژادی و همه ی انواع متفاوت خشونت است، هر عمل ضدانسانی را به هر شکل، هرکجا و توسط هرکس انجام شود، بی هیچ مصلحت اندیشی و ملاحظات ریز و درشت افشا و محکوم خواهد کرد. چرا که انسان برایش اصل و محور بوده و مابقی ابزاری در راستای ایجاد جامعه ای انسانی و مبتنی بر مناسبات آزاد، برابر، احترام آمیز و عاشقانه است.
اکنون نگاهی کلی به انگیزه های پنهان در پس مقوله ی خشونت خانگی در چارچوب مناسبات سرمایه داری، داشته باشیم، تا اهمیت طرح آن، به ویژه برای جنبش روشنفکری رادیکال چپ، روشن شود.
مناسبات سرمایه که با نظام سلطه ی جنسیت مرد بر جنسیت زن درهم آمیخته از سلطه ی مردان حمایت می کند. اعمال سلطه در این نظام سلسله مراتب جنسیتی خشونت را اجتناب ناپذیر می سازد. در سیستم سرمایه داری بخش وسیعی از شاغلین به ویژه کارگران در محیط کار همواره مورد تحقیر قرار گرفته و هیچ گونه قدرتی را بر کار و شغل خود احساس نمی کنند. این بخش وسیع از نیروی کار اما، این گونه توجیه و تشویق می شود که محل و مکان دیگری نیز وجود دارد که آنها خود را در آن قدرت مدار مطلق خواهند یافت، فضایی به نام خانه! از آنجا که مردان در مناسبات طبقاتی، اجتماعی می شوند، گروه هایی از آنان سلطه در فضای کار را پذیرفته و باور می کنند که در فضای خصوصی آن حسe قدرت داشتن به آنها بازگردانده شده و در واقع با احساس مردانه گی، یعنی صاحب قدرت بودن، یگانه می شوند. این مساله یکی از بنیان های دفاع و حمایت نظام سرمایه از افکار سکسیستی و منطبق با منافع آن در ابقا، تحکیم و بازتولید جنسی است.
این گونه است که مساله ی قدرت و سلطه و ابزار حفظ و ابقای آن، یعنی خشونت، تایید و ترویج شده و به عنوان یک قاعده و اصل، تداوم می یابد. و آن گاه که قاعده و اصل شد به طور خود به خودی و غیرارادی به عنوان ابزار کنترل اجتماعی و ایجاد نظم توسط صاحبان قدرت در همه ی عرصه ها پذیرفتنی و قابل انتظار خواهد شد. بنابراین روشن است که برخورد با این گونه مسایل و افشا و مبارزه ی قاطع علیه همه ی اشکال خشونت، به ویژه خشونت های خانگی، بسیار فراتر از مساله ی قتل و ماجرای چگینی است.
مساله بر سر نقد رادیکال و ریشه ای فرهنگ خشونت، یعنی ابزار کنترل توسط قدرت برتر و اعمال کنندگان سلطه است. خشونتی که اگر چه در شرایط جهان کنونی بیشتر توسط مردان به کار گرفته شده اما، محدود و مختص به آنان نیست. در واقع ضمن کم بها ندادن به مبارزه علیه خشونت مردان بر زنان و یا خشونت مردان علیه جوامع دیگر، باید بدانیم و بپذیریم که در ابقا و بازتولید فرهنگ خشونت، زنان هم نقش به سزایی دارند. چرا که تربیت و پرورش کودکان در جوامع طبقاتی عمدتا به عهده ی زنان است همچنین در مقوله خشونت والدین بر کودکان محدود نبودن استفاده از خشونت به مردان روشن است. زیرا پژوهش های انجام شده در مورد خشونت والدین بر کودکان نشان می دهد که زنان نیز در ارتکاب و اعمال خشونت نقش دارند. از این رو می باید بر خشونت خانگی تاکید کرد که خشونت مردان بر زنان جزیی از آن است. باید تاکید کرد که انواع خشونت که در محدوده ی خانه و در مناسبات بین والدین و فرزندان رخ می دهند، پی آمدهای منفی بسیاری بر کودکان داشته ودارد.
چنان که قتل صبیه فقط در حد کشته شدن او نبوده و نیست. به راستی چه بر سر کودکان شان آمده است؟ آنها کجا هستند؟ چگونه گذران زندگی می کنند؟ به آنها در مورد قتل مادرشان چه گفته شده است؟ آیا از آنها در مورد مادر و پدرشان توسط هم سالان شان سووال نشده و نمی شود؟ به دوستان شان چه پاسخی داده و می دهند؟ آیا این مساله به ابزاری برای تحقیر و توهین به شخصیت شان در روابط شان با گروه هم سالان خود تبدیل نشده و نخواهد شد؟ واکنش آنها چه خواهد بود؟ اقدام به خشونت خواهند کرد یا به حلقه های مطرود جامعه پناه خواهند برد! کدام؟ آن کودکان چه تصویری از مادر خود در ذهن دارند و چه تصویری از پدر، و این تصاویر چه نقشی در مناسبات و زندگی آینده شان خواهد داشت؟ نیازهای عاطفی، روانی، زیستی خود را در کجا جستجو می کنند؟ و هزاران هزار پرسش دیگر.
همه ی این پرسش ها نماد اشکال پنهان و آشکار خشونتی است که در همه ی این سالها بر آن کودکان بی پناه و بی دفاع اعمال شده و تداوم دارد و بی تردید آنها را به شدت آسیب پذیر کرده است. به راستی چه کسی مسوول و پاسخگوست؟ لازم است به نکته ای اشاره کنم و آن این که در پژوهشی که در زندان کودکان که به نام "کانون اصلاح و تربیت" نامیده می شود داشتم، همه ی آن کودکان در مناسبات نابسامان خانه، یا خود مورد خشونت واقع شده یا شاهد خشونت بودند و بخش وسیعی از آنان مورد خشونت های بیشمار عاطفی / روانی، از قبیل بی توجهی و مسامحه، قرار گرفته بودند. نمونه هایی که به دلیل فحاشی های ناموسی به نزدیکانشان تنها بر پایه دفاع از "غیرت" و حفظ "مردانگی"شان چاقوکشی کرده بودند و اکنون می بایست بهای دفاع از همان خواسته های تحمیل شده از سوی نظام سلسله مراتب جنسیتی را بپردازند. ببینیم که سکسیسم چه نقشی در تباه ساختن مردان می تواند داشته باشد، و دارد.
لازم است به جای پرداختن به حواشی ماجرا و پنهان سازی های بی حاصل و بی مورد به عمق پی آمدهای آن نگاهی تاملی داشته باشیم، و به تاثیرات آن در جامعه و نیز به طور مشخص بر زندگی آن کودکان به جای مانده و آینده شان بیاندیشیم. به آنها که اکنون با مسایل پیچیده ی دوران بلوغ در جامعه ای مبتنی بر نظام پدرسالاری که بازتاب آن در خانه شان منجر به وقوع قتل شده است درگیر هستند و در چنین شرایطی، حساس ترین دوران زندگی خود، یعنی جوانی و نوجوانی را سپری می کنند. به راستی آنها با داشتن چنین درد جانکاهی که شاید هرگز التیام نپذیرد چه ادراک و تصویری از روابط انسان روشنفکر و جامعه ی روشنفکری دارند؟ چه مناسباتی با شریک زندگی شان خواهند داشت و چه روابطی با همسران شان در آینده ایجاد خواهند کرد؟ آیا اساسا زندگی کنونی آنان چنین بستری را برایشان فراهم خواهد آورد؟ یا چون میلیون ها کودک آسیب دیده و آسیب پذیر از روابط نابهنجار و نابسامان در جامعه ای که نه تنها هیچگونه احساس مسوولیتی در قبال کودکان ندارد، که آنان را به دار می آویزد، سنگسار می سازد و اعدام می کند، تباه خواهند شد؟ آیا روشن شدن حقیقت قتل صبیه پرسش همیشگی ذهن شان نیست و بدن چاقو خورده ی او کابوس های شبانه شان و سرگذلشتن بر شانه های مادر آرزوی محال شان نخواهد بود؟ و اگر چنانچه فردی در حال حاضر با متهم به قتل زندگی می کند، می باید مورد توجه همه ی افراد یا تشکل هایی که امکان پی گیری و ارتباط با وی را دارند قرار گرفته، و به امنیت عاطفی / روانی / جسمی او توجه شود. سخن بیش از این نیست. با وجدان های به راستی آگاه و بیدار خود قضاوت کنید.
سخن آخر اما، با تمامی آزاداندیشان، آزادی خواهان، تشکل های مختلف زنان، گروه ها، سازمان ها و احزاب به طور کلی جامعه ی روشنفکری است که برای روشن شدن حقیقت ماجرا، مساله را آن گونه که امکان پذیر هست – که این خود، بستر دفاع از خود متهم به قتل را نیز فراهم خواهد آورد – پیگیری کنند و قتل صبیه را به عنوان اقدامی ضدانسانی محکوم کرده و متهم به قتل را به جای طرد کردن و منزوی کردن در روابط خصوصی / فردی، در سطح عمومی جامعه طرد نمایند تا جنبش روشنفکریِ انسان مدار بار دیگر سربلند و سرافراز، با اتکا به مبارزات خونین خود، به حرکت و مداخله اش در موقعیت بسیار حساس کنونی، چه در سطح منطقه و چه در سطح بین المللی، در راستای تغییرات بنیادین و ریشه ای در کلیه ی مناسبات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و طبقاتی ادامه داده و خود به عنوان الگو، نویدبخش جامعه ای انسانی مبتنی بر مناسبات آزاد، برابر و تهی از کلیه ی اشکال ستم و استثمار باشد.
نوامبر 2004