Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

خوانش ،فروغ 83 / مريم خراساني

به كمك عنصرجنسيت (gender ) قادربه واژگون ساختن معاني جاافتاده وبازخواني فرهنگ وتاريخ بوده ايم ؛وپس ازآن خواسته ايم هرتغييري راباعنصري ازآينده ي آرماني انجام دهيم واين آينده رابه ياري تجارب وتخيل مان آفريده ايم؛وزندگي فقط تفسيررويدادهانيست بلكه باتفسيري برتفسيرهاي مسلط وبرهم زدن نظم قراردادي چيزها،آفرينش رويدادهايي ديگراست

؛وايري گري باانديشه اي “ضدتعريف ”مي گويد:“تعاريف تنهاكاري كه مي كنندتبديل تكثربه بازنمايي هاي يگانه وتغييرناپذيراست؛وزنان فرايندپرسش گري وپيوندهاوتداعي هاي آزادمتني راجايگزين تعاريف مي كنند.” تعاريف كليشه اي ازشعرفروغ ،تأويل هاي مسلط مردانه بااين تعريف كه شخصيت، هويت وشعرفروغ ازمجموعه هاي سعري اوليه اش :“اسير،ديوار،عصيان ” تا “تولدي ديگر وايمان بياوريم ….” تكامل يافته وفروغ با“ تولدي ديگر” ازنومتولدشده است (آن هم تحت تأثيرمعشوق مرد اديب وفرهنگي ) از آراي دولوز و گتاري كه نقدي است برسركوب ميل و…. وتوصيف بهشت گم شده ،نوستالوژي زندگي طبيعي وطبيعت زنده وفراگيرنده ي ماوآرمان شهرطبيعت زيباي فروغ ازشعر “مرداب ” (همان مجموعه ) : “آهوان ، اي آهوان دشت ها
گاه اگر درمعبرگلگشت ها
جويباري يافتيد آوازخوان
روبه استغناي درياها روان…
ران سبز ساقه هارا مي گشود
عطربكر بوته هارا مي ربود
برفرازش درنگاه هر حباب
انعكاس بي دريغ آفتاب
خواب آن بي خواب راياد آوريد
مرگ در مرداب راياد آوريد ”
حس سكون ومردابي شدن گاه كه به شاعر دست مي دهدروياي رود ورودخانه ودريارامي بيندوبا تخيل زيباي طبيعت گرايانه اش خودوشعرش رانجات مي دهد : “ آه اگر راهي به درياييم بود ازفرورفتن چه پرواييم بود ”
دراين جاهاناجي فروغ به جاي “ مرد ـ انسان ” ، طبيعت است . “نگاه زنانه به متون زماني آغازمي شودكه ماخودراازمطلق هاي خطي تاريخ ادبيات مردانه رهاسازيم وروي جهان تازه رويت پذيرشده ي فرهنگ زنانه متمركز شويم.” (ايري گري ) نقدمردانه ، نقدحس ها و دريافت هاي مردانه ، نقدايدئولوژيهاي مردانه: “ من ازتو مي مردم ” ( همان مجموعه ) “ وگوش مي دلدي به خون من كه ناله كنان مي رفت
وعشق من كه گريه كنان مي مرد
تو گوش مي دادي اما مرا نمي ديدي ”
وشاعرعاقبت خسته مي شودازعشق هاي بي فرجام به مرداني كه عشق رانمي فهمندودرپايان به نااميدي ازجنس مردمي رسد : (از شعر“ خسته ” مجموعه ي اسير) “ اي زن كه دلي پرازصفاداري ازمرد وفا مجو ،مجو ، هرگز
اومعني عشق را نمي داند رازدل خودبه او مگو هرگز ”
ويا (از شعر “عصيان” ، همان مجموعه ) “ بيا اي مرد ، اي موجود خود خواه بيا بگشاي درهاي قفس را
اگر عمري به زندانم كشيدي رها كن ديگرم اين يك نفس را….
به لب هايم مزن قفل خموشي كه من بايدبگويم راز خود را……”
به گوش مردم عالم رسانم طنين آتشين آوازخودرا….
وپروازدرگلشن شعر راهي است كه شاعر را به عصيان ترغيب مي كند: “ بيا بگشاي در، تا پر گشايم به سوي آسمان روشن شعر
اگر بگذاريم پرواز كردن گلي خواهم شدن درگلشن شعر”
بعضي شعرهاي اولين مجموعه ي فروغ :“اسير ” از يك احساس گناه دروني سرچشمه مي گيردكه منشأ آن دروني كردن نگاه مردانه به زنان است.به ويژه درشعر “ هرجايي ” شاعرخودراهرجايي مي داندومعشوق را آفتاب روشن اميدوفروغ سعادت بخش ازجمله “هرجايي ” ؟ درحس وفهم فروغ به تدريج اين دواز هم جدامي شوند؛ اگرچه عشق زميني وجسماني واروتيك به مردهمواره باقي مي ماند. بعضي شعرهاي فروغ به ماياد آوري مي كنندكه مردان درباره ي زنان چگونه فكرمي كنندوداوري ومعيارهاي ارزشي آنان دراين باره كه زنان چه طور بايدباشندچيست !؟ وتضادنگاه زنانه بااين نوع هستي شناسي مردانه گاه نشأت گاه نوعي هيستري زنانه است كه درادبيات آنان جلوه گرمي شود : ازشعر “جنون ” (مجموعه ي “ عصيان ” ) بهاروجنون عاطفي وجنسي شاعركه باملامت درونيِ نگاه مردانه ي“ ديگري بزرگ ”همراه است : “ مي خزم هم چو مارتبداري برعلف هاي خيس تازه ي سرد
آه بااين خروش واين طغيان دل گمراه من چه خواهدكرد ؟ ”
تضادميل ونظم نمادين تحميلي !؟ ودربرابرنااميدي ،يأس ،افسردگي ودل مردگي اي كه مردان سراسر زندگي اش به اوداده اند (دروجه غالب زندگي فروغ ) ، زندگي ، طبيعت وشعرجان زنانه ي فروغ راسيراب كرده اندوگاه حس كمال طلبي وتعالي جويي ومعنويتي راكه اوبه دنبال آن است (سوژه ي بالنده :subject in process ) دراين عناصرمي يابدو…: ازشعر“زندگي ” (مجموعه ي “ عصيان ” ) شعري درستايش شعروزندگي : “ همه ذرات جسم خاكي من ازتو ، اي شعر گرم درسوزند
آسمان هاي صاف را مانند كه لبالب زباده ي روزند ”
شاعربه خاطرشعرزندگي مي كندوزيبايي رادرآن مي يابد : “ من تو رادرتو جست وجو كردم نه در آن خواب هاي رويايي
دردودست تو سخت كاويدم پر شدم ، پر شدم ززيبايي ”
ودرهمين شعردرستايش زندگي مي گويد : “عاشقم ،عاشق ستاره ي صبح عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني عاشق هرچه نام توست بر آن ”
ودراين جا،نگاه فروغ به رفتارشناسي وروان شناسي جنسي وعاطفي بسياري ازمردان آشنا : ازشعر “ ازراهي دور ” ( همان مجموعه ) “ تو به كس مهرنبندي ، مگر آن دم كه زخود فرو رفته ،در آغوش تو باشد
ليك چون حلقه ي بازو بگشايي نيك دانم كه فراموش توباشد ”
وبازدرپايان همين شعرفروغ به نتيجه ي هميشگي مي رسد :رفتن ، حركت كردن ، پروازكردن به سوي حقيقتي ديگر : “ ره خود گيرم وره برتوبگشايم زآن كه ديگر تو نه آني ، تو نه آني ”
فروغ خسته از“ هرزمان عشقي و ياري ديگر ” آرزو مي كندكه : “ كاش ماآن دو پرستو بوديم كه همه عمرسفرمي كرديم ازبهاري به بهارديگر ”
(ازشعر “ گذران ” مجموعه ي تولدي ديگر ) آخرين عشق فروغ هم مثل عطري گذران است وبابيم زوال همراه . ازهمين مجموعه : فروغ درشعر “سفر ”بازتنهاست ومعشوق رفته ودر “ بادماراخواهدبرد ” شاعر به نااميدي خودمعتاداست وغريبانه به خوشبختي خود مي نگردودلهره ي ويراني ( ويراني رابطه ) هم چون هميشه بااوست …. در “آب هاي سبزتابستان ” باز هم تنهايي فروغ ومضاميني مثل بي اعتباري عشق ،فرَاربودن وناپايداري خوشبختي ، اوكه به دنبال خوشبختي ابدي است وازناپايداري مي هراسد …. وفروغ سرانجام به جاي بيهودگي چيزها،عشق ناپايدارمردان ، بيهودگي نوشتن چيزهاي بيهوده ( “ هم كاري حروف سربي بيهوده است ” ) وبيهوده بودن حرف و حرف و حرف وخواندن بيهوده ي روزنامه و…. ( “ وروز وسعتي است كه درمخيَله ي تنگ كرم روزنامه نمي گنجد ” ) بازهم به حركت ،پرواز ،پرنده وصدا مي رسد،به خاطرسپردن پروازوپند پرنده ي مرده ويك حقيقت عرفاني ـايراني : “ نهايت تمامي نيروهاپيوستن است ، پيوستن به اصل روشن خورشيد وريختن به شعور نور ” ، ونفي كلمه واثبات صدا : “ صداي خواهش شفاف آب به جاري شدن
صداي ريزش نورستاره برجدارمادگي خاك
صداي انعقاد نطفه ي معني وبسط ذهن مشترك عشق
صدا صدا صدا تنها صداست كه مي ماند ”
صداي طبيعت و بسط ذهن مشترك عشق : دواعجازفروغ ، دودريافت شگفتي آور اواززندگي واز هستي ، عشق وحقيقتي كه ريشه درطبيعت دارد . نطفه ي معني و عشق ، تلفيق وآميزه ي خرد وعشق ، خلاقيت فروغ ريشه ذرعبورازتقابل هاي دوتايي طبيعت/فرهنگ و عقل/عشق و عشق جسماني/عشق حقيقي دارد. اعجازفروغ وانقلاب شعري اش ريشه درگذرازتقابل سنت/مدرن ومدرن/پسامدرن دارد ؛ اوفراترازتمام تقسيم بندي هاي قلمرو نمادين مردانه به دركي ازحقيقت اموروعشق به زيبايي چيزها مي رسد كه برهم زننده ي تمام قلمروهاي پيشين وراه يابي به دنياهايي نودرشعروزندگي است…

بهمن ماه 1383