تدوین تاریخ و نقش مبانی نظری “فمینیسم بومی” در کمک به درک بین نسلها

امروز بیست و دومین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان را به صورت آنلاین دنبال می کردم. نکته های بسیار زیادی به نظرم آمدند که خوب است درباره آنها صحبت شود. اما یکی از مطالبی که برای من بسیار جالب بود، نقد فمینیست های ایرانی فعال در دوره انقلاب ۵۷ و پاسخ فعالین جوانتر بود. به نظرم هم این نقد به جاست، و هم پاسخ به آن، گرچه فکر می کنم هنوز به دلایل ریشه ای این نقد کمتر پرداخته شده است. قصدم از نوشتن این مطلب بازگو کردن بعضی از این دلائل ریشه ای به صورت خیلی سطحی و شتابزده است، چون به نظرم این دلائل هم جای تامل بسیار دارند و هم جای کار در زمینه یک یک شان بسیار زیاد است، و تازه چه بسا دلائل دیگری که به ذهن من نرسیده اند. پس یک پست وبلاگی درباره آنها لازم هست اما کافی نخواهد بود.
ابتدا به صورت خلاصه این دو موضع، از به حساب دو نسل از فعالین جنبش زنان را، با شما شریک می شوم تا بعد دیدگاه خودم را دراین زمینه مطرح کنم.
در خلال گفتگوهای زیادی که با فمینیست های نسل انقلاب داشته ام، چه آنهایی که امروز نیز فعال جنبش زنانند و چه خیر، یکی از مسائلی که به کرات از بسیاری شنیده ام قدرناشناسی نسل جوانتر بوده. این حس امروز هم در کنفرانس به این صورت مطرح شد که: “نسل جوان به سعی و کوشش های ما در گذشته وقعی نمی گذارند، و یا اساسا به تاریخ جنبش زنان ایران واقف نیستند؛ جنبش جوان خودبسنده است و تصور می کند هر آنچه امروز انجام می دهد پیشتر انجام نشده و یا به هر حال با مختصات امروزی بی سابقه بوده. و به همین دلیل جنبش زنان جوان امروز، ناآگاه از تاریخ، تکرار مکررات می کند.” (نقل به مضمون)
از آن سو پاسخ بسیاری از جوانان نفی موضوعیت این برداشت است، و توضیح اینکه اگر جنبش زنان جوان مطالبات نسل پیش از خود را باز تکرار می کند، این صرفا به این دلیل است که هنوز فمینیست های ایرانی همان مطالبات ۳۰ سال پیش را هم به دست نیاورده اند، پس چاره ای جز تکرار همان مطالبات باقی نیست. جوانترها می گویند که آنها به تاریخ جنبش واقف و قدردان زحمات گذشتگان هستند.
قبل از اینکه چند دلیل ریشه ای چنین تبادلی بین دو نسل را بشمارم، باید بگویم که به نظرم ادعای اینکه ما از آنچه بر فمینیست های قبلی رفته است با خبریم ادعای بسیار بی پرواییست، چون نه تنها تاریخ جنبش زنان در دوران انقلاب و پس از آن مکتوب نشده بلکه اصولا تاریخ سی و چند ساله گذشته ایران هم درست و حسابی هنوز مکتوب نشده است. از ۱۰- ۱۵ سال گذشته که در آن تجربیات (و نه تاریخ) جنبش زنان داخل ایران به صورت بیشتر آنلاین مستند شده اگر بگذریم، ما نقد درون جنبشی  یا از فمینیسم های ایرانی که به سبک تحقیق های دانشگاهی انجام شده باشند نداریم. به صورت جسته گریخته مطلب بسیار بوده، و مقالات بسیاری درباره مسائل خاص نوشته شده است. اما تحقیقی که با حداقلی از شکیبایی درباره بدی ها و خوبی ها، اشتباهات و دست آوردهای جنبش زنان در ۳۵ ساله گذشته نوشته شده باشد، به غیر نمونه های دانشگاهی که به فارسی هم ترجمه نشده و یا اجازه چاپ نداشته اند، چیزی نداریم. نقد های ما موضعی، احساسی، ایدئولوژیک، جناحی، و یا گروهی هستند. کمتر نقدی دیده ام که فرا گروهی بوده باشد و همانقدر که بقیه را در جنبش نقد میکند خود را نیز نقد کند.
چندین مساله ریشه ای که به نبود تاریخ مکتوب جنبش زنان و فمینیسم های ایرانی دامن زده و به صورت شتابزده (و احساسی!) به نظرم می آیند اینها هستد:
۱. از یک سو نسل جوانتر فمینیست های ایرانی که دوران مدرسه و جوانیش را در ایران گذرانده، اساسا شانس آشنایی با تجربه های فمینیست های قبلی را تا سال ها نداشته. آشنایی بسیاری از زنان و مردان ایرانی با عقاید فمینیستی با خواندن مطالب ترجمه شده فمینیسم موج دوم غرب بوده، مثلا کتاب جنس دوم (بووار۱۳۴۹٫) و از این قبیل. حرف از ۱۵-۲۰ سال پیش است، چون بعد از آن ، این نسل شانس دست داشتن به مجلاتی مثل مجله زنان را داشته، و خوب دیرتر از آن هم به سایت های متعدد و مجلاتی آنلاین به فارسی و تولید فمینیست های ساکن غرب. البته سایت و مجله را نمی توان با کتاب و مقاله تحقیقی-دانشگاهی مقایسه کرد که به مبانی نظری اهمیت ویژه تری می دهند تا بیان مستندات به صورت ژورنالیستی و گزارشوارو یا به نقد های موضعی.
۲. زمانی که جنبش زنان ایران بعد از انقلاب برای اولین بار شانس جنبش شدن را در دوران اصلاحات پیدا کرد، مبانی تئوریک فمینیستی که تئوری پردازان جنبش زنان به آنها احاطه داشتند به بستر سیاسی اجتماعی خود آنها بیربط بوده، و در استفاده از مبانی موجود سعی بیشتر در ترجمه لغوی بوده ولی کمتر به ترجمه مفهومی و بسترهای متفاوت تاریخی/فرهنگی/سیاسی که مبانی نظری ترجمه شده زاییده آنها بوده اند و تفاوت این بستر ها با بستر ایران اهمیت داده شده. موتور محرکه “فکری” جنبش زنان جوان ما در ایران و در میان کنشگران، روزنامه نگاران و وکلا بوده، و نه در میان نظریه پردازان فمینیسم بومی.
۳. بسیاری از میان نسل با تجربه تر جنبش زنان ایران مجبور به گریختن از ایران شده اند، و پس از مهاجرت وارد بستر سیاسی-اجتماعی جدیدی با تاریخی متفاوت از ایران، که بی شک هیچ ارتباطی با بستر جامعه ایرانی ای که جوانترها در آن ساکنند (جمهوری اسلامی ایران) نداشته است. دیدگاه های این فعالین برای نسل جوانتر که هیچ خاطره ای از ایران قبل از انقلاب نداشته خیلی اوقات بیانگر مشکلات آنها نبوده؛ و به علاوه ادبیات کنشگری سیاسی آنها هم ریشه در ادبیات سیاسی پیش از انقلاب داشته و هیچ ربطی به ادبیات جنگزده و جمهوری اسلامیزده بچه های دوره پس از انقلاب نداشته. خلاصه نه این ور آبی ها واقعا سعی به درک آنور آبی ها کرده اند و نه برعکس. سرکوب سیاسی، تبلیغات سوء دول “غرب و شرق” ، و شک و بدبینی های زاییده از این ها هم کمکی به درک متقابل ما از هم نکرده. ما از درد یکدیگر غافلیم چون زبان یکدیگر را نمیشناسم. جوانتر ها نسل گذشته را اپوزیسیونی میپندارد و نسل با تجربه تر احساس میکند در این نقطه تاریخی، پس از انتخابات ۱۳۸۸، جنبش زنان جوان همان اشتباهاتی را میکند که آنها بعد از انقلاب کرده بودند.
۴. بسیاری از فمینیست های با تجربه ایرانی که وارد رشته های تحصیلی مربوط به زنان و فمینیسم خارج از ایران و اکثرا در اروپا و امریکا شده اند، مطالب خود را نه تنها به زبان هایی دیگر مینویسند، بلکه زبان نوشتاری آنها، زبان دانشگاهیست، و به دلیل نبود معادل های جا افتاده در زبان فارسی، ترجمه لغوی این مطالب بسیار وقت گیر است، و احتیاج به هماهنگی و دانش زبانشناسی بسیار دارد. حتا اگر کسی زبان انگلیسی (یا فرانسه، آلمانی، سوئدی و غیر) بداند، لزوما نمیتواند مطالب نوشته شده به این زبان ها و به نثر دانشگاهی را به درستی درک کند مگر مبانی نظری فمینیستی ای که خارج از ایران تدریس می شوند را نیز بشناسد.
۵. فرهنگ ایرانی فرهنگی است که به تبادل سینه به سینه اهمیت بیشتری میدهد تا به تبادل کتبی تجربیات و از آن مهمتر “آنالیز” داده های مستند شده؛ به همین دلیل هم هست که مثلا در کنفرانس بنیاد، بر سر بلندگو دعوا میکنیم، اما تعداد کمتری از ما ”بعد از واقعه” و به صورت مدون گزارش یا نقدی خواهد نوشت تا “مکالمه” به صورت کتبی ادامه پیدا کند و به صورت مستند برای نسل های بعدی باقی بماند. و تازه در همین گفتگوی شفاهی هم اکثر ما شنونده های خوبی نیستیم. یعنی بیشتر از اینکه گوش دهیم تا یاد بگیریم که شاید حتا دیدگاه مان را تغییر دهیم، اگر گوش میدهیم برای این است که تا نوبتمان شد حاضر جوابی کنیم.
تمام این ها یعنی چرخه تولید مبانی نظری فمینیسم “بومی” (یعنی فمینیسمی که به بستر تاریخی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی  و اجتماعی ما ایرانیان مربوط شود) چرخه ای معیوب است. مبانی فمینستی ما عاریتی از مبانی فمینیستی دیگر بسترهاست که بر اساس تجارب متفاوت از تجارب ما مدون شده اند. ما با اتفاقات بیشتر احساسی درگیریم و کمتر برای مدتی طولانی و با شکیبایی سعی به درک و نقد سازنده گذشته داریم. ما تجربیاتمان را تئوریزه نکرده ایم. شاید چون نمی توانیم  از زخم هایمان چشم بپوشیم، و به همین دلیل کمترمی توانیم فرا تجربی سخن بگوییم. البته اینکه فعالیت و کنش سیاسی اجتماعی ما زنان و مردان ایرانی از تجربه های تلخ مان از بی عدالتی نشات بگیرد بسیار هم عالی است؛ خشم از بی عدالتی برای مبارزه با آن و باز تعریف روابط قدرت لازم است. با این حال لازم است که از تجربه خویش قدمی آنسوتر هم برویم، پا در کفش دیگران هم بگذاریم، و از جایگاه آنها هم به مسائل بنگریم و درد آنها را تصور کنیم.
خشم و احساسات خوبند، و همواره موتور محرکه جنبش های زنان بوده اند، اما اگر احساسات ته نشین نشوند تداوم را از بین می برند، قدرت نقد سازنده را از ما میگیرند، و ما تکرار مکررات می کنیم.
فعلا همین…
منبع:
http://glocalfeminism.wordpress.com/2011/06/26/3/

مطالب مرتبط:

  • No Related Post